کد مطلب:235281 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

کرامت 01
حسن بن علی و شاء گفت:

من واقفی مذهب بودم. شبی از خراسان با مقداری پارچه و اشیاء تجاری به مرو رفتم؛ غلام سیاهی را دیدم كه نزد من آمده، گفت:

مولایم گفته است آن برد یمنی را كه نزد تو است، بده تا غلامم را كه از دنیا رفته است، كفن كنم.

پرسیدم آقایت كیست؟ گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام.

گفتم: پارچه ها و بردهای یمنی ام را در راه فروخته ام.

غلام رفت و دیگر بار باز آمد و گفت: چرا، بردی نزد تو هست. گفتم، خبر ندارم. غلام رفت و برای سومین بار بازگشت و گفت:

داخل فلان جوال. در عرض آن، بردی هست؛ با خود گفتم: اگر این سخن



[ صفحه 130]



راست باشد، دلیلی برای امامت آن حضرت خواهد بود.

به غلامم گفتم: برو و آن جوال را بیاور. غلام رفت، آن را آورد.

جوال را باز كردم؛ دیدم آن برد در ردیف دیگر لباسها هست؛ آن را برداشته، بدو دادم و گفتم: عوض آن پولی نخواهم گرفت. غلام رفت و بازگشت و گفت: چیزی كه مال خودت نیست، می بخشی؟

دخترت فلانی، این برد را به تو داده و از تو خواسته است كه برایش بفروشی و از پول آن فیروزه و نگینی از سنگ سیاه برای او بخری؛ حال با این پول، آنچه از تو خواسته است؛ برایش خریده، برایش ببر.

از این جریان تعجب كردم و با خود گفتم مسائلی كه دارم از او خواهم پرسید؛ آن مسائل را نوشتم و در آستین خود نهادم و عازم خانه ی آن حضرت شدم؛ اتفاقا یكی از دوستانم. كه با من هم عقیده نبود، به همراهم بود.

ولی از این جریان خبر نداشت؛ بمحض اینكه به در خانه رسیدم، دیدم، بعضی از عربها و افسران و سربازان به خدمت ایشان می رسند؛ من نیز رفتم و در گوشه ی خانه نشستم تا زمانی گذشت؛ خواستم بازگردم.

در این هنگام غلامی آمد و به صورت اشخاص، بدقت نگریست و پرسید پسر دختر الیاس كیست؟ گفتم منم.

فورا پاكتی كه در آستین خود داشت بیرون آورده. گفت: جواب سؤالات و تفسیر آن مسائلی كه طرح كرده بودی؛ داخل این پاكت است. آن پاكت را گرفته باز كردم؛ دیدم جواب تمام سؤالاتم با شرح و تفسیر، در آن كاغذ نوشته است.

گفتم: خدا و پیامبرش را گواه می گیرم كه تو حجت خدایی.

و استغفار و توبه می نمایم؛ فورا از جای حركت كردم؛ رفیقم پرسید كجا می روی؟ گفتم: حاجتم برآورده شد.



[ صفحه 131]



برای ملاقات آن جناب، بعدا مراجعه خواهم كرد. [1] .


[1] ج 49، بحار ص 70. در ص 645 - 644 در حديقة الشيعه هم روايتي شبيه اين، از علي بن احمد كوفي نقل شده است.